نخست اين كه آيا ترجمه كلام خدا امكان دارد؟ كلامي كه در نهايت بلاغت و ايجاز است و براي هدايت مردم نازل گرديده و از لحاظ نظم و اسلوب و در لفظ و معني معجزهاي جاويدان است و بشريت را تحدي كرده كه اگر ميتوانند مانند آن را بياورند.
دوم اين كه اگر هم چنين كاري به طور نسبي ـ و نه از تمام جهات ـ ممكن باشد، آيا ميتوان آن را به عنوان قرآن و كتاب مسلمانان عرضه كرد؟ همان كاري كه اهل كتاب ميكنند و ترجمههاي عهدين را به عنوان تورات و انجيل قلمداد مينمايند.
سوم اين كه نظر شرع در اين باره چيست؟ آيا بر ترجمه نيز همان احكام و آثار شرعي كه اصل قرآن دارد، جاري است؟ مانند تلاوت، قرائت آن در نماز و ساير احكامي كه به قرآن اختصاص دارد.
ما در اين مقاله برآنيم كه پيرامون مسأله نخست به بحث بپردازيم و آن را از ابعاد گوناگون مورد بررسي قرار دهيم. اما سخن از مسأله دوم و سوم را به خواست خدا به فرصتي ديگر و نوشتهاي ديگر موكول ميكنيم.
پيش از آن كه وارد بحث شويم، لازم است ترجمه را از لحاظ مفهوم و روش آن بشناسيم و به شرايط و پايههاي اساسي آن در يك چارچوب معقول توجه كنيم؛ نخست به تعريف ترجمه ميپردازيم.
«ترجمه» از لحاظ وزن، يك صيغه رباعي است و به معناي تبيين و توضيح آمده است. از كتاب قاموس چنين بر ميآيد كه در ترجمه، اختلاف زبان ضروري است. صاحب قاموس ميگويد: «ترجمان، يعني تفسير كننده زبان». از اين جهت ميتوان گفت كه ترجمه عبارت است از نقل كلام از زباني به زبان ديگر، همان گونه كه در المعجم الوسيط آمده است. امّا تعبير آوردن از يك معني به وسيله يك لفظ، پس از آن كه با لفظ ديگري تفهيم شده، صرفا تبيين است و ترجمه اصطلاحي نيست.
لازم است كه ترجمه به تمام ابعاد معناي مقصود در زبان اصلي وفادار باشد و حتي نكات و دقايق سخن را كه به نحوي با اصل مقصود پيوند دارد، همچون كنايه، تعريض، جملات حزنآور و حسرتبار و مانند اينها در بر گيرد؛ مواردي كه در رساندن مطلب و بيان مقصود، و نيز در روش نظم كلام متفاوت است، و جز اينها از مواردي كه معروف است.
از اين رو بايد در مترجم، به خوبي شايستگي اين معني وجود داشته باشد و وي احاطه كاملي بر ويژگيهاي كلامي دو لغت داشته باشد و به اسرار بلاغت و بيان در دو زبان آگاه باشد و نقطه نظرهاي صاحب نوشته اصل را بداند و سطح علمي نوشته اصل را بشناسد و توانايي آن را داشته باشد كه معني را به طور كامل با تمام ويژگيها و دقايق آن به دست آورد و در قالب ديگري كه تا حد امكان شبيه آن است بريزد؛ و اين كاري است كه كمتر نويسنده و صاحب قلمي قدرت آن را دارد؛ چه بسيار گامهايي كه در اين ميدان عظيم لغزيده است.
گفتيم كه ترجمه شرايط دشواري دارد و كمتر كسي پيدا ميشود كه در او اين شايستگي وجود داشته باشد؛ زيرا بسيار دشوار است كه انساني به دو زبان در تمام مزاياي كلامي ــ چه از لحاظ لفظي و چه از لحاظ معنوي ــ احاطه داشته باشد و بر استعارهها و كنايههاي معمول در دو زبان آگاه باشد و بتواند تمام ريزهكاريهاي كلام را از قالبي به قالب ديگري بريزد كه از هر جهت شبيه آن و نماينده آن باشد. گذشته از اين بايد سطح علمي و ادبي مترجم، در سطح متنِ ترجمه شده و يا نزديك به آن باشد، و اين سختترين و مهمترين شرايط است كه كه جايگاه لغزش قدمها و قلمهاست.
از آن جا كه ترجمه نوعي تفسير و توضيح با زباني ديگر در عين موجز بودن و وفاداري به لفظ است و در واقع، ترجمه برگرداندن معني از قالبي به قالب ديگر است كه معناي مقصود را در زبان ترجمه روشن ميسازد، از اين رو مترجم بايد به تبديل قالبهاي لفظي به نظاير آن در غير آن زبان تكيه كند، به شرط اين كه به تمام معناي مقصود وفادار باشد. رسيدن به اين هدف از چند راه امكان پذير است:
نخست اين كه مترجم به تبديل هر كلمهاي به مرادف آن در زبان ترجمه اكتفا كند و معادل آن را در برابر كلمه در زبان اصلي قرار دهد، سپس به كلمه دوم و سوم بپردازد، همچنين به ترتيب تا پايان جمله. اين همان ترجمه كلمه به كلمه يا ترجمه تحت اللفظي است، كه بدترين نوع ترجمه است و غالبا موجب تشويش در فهم مقصود و كج فهمي معني، و بسا باعث خيانت در امانت كلام ميشود. مترجم در اين روش تلاش ميكند شيوه زبان اصل را از لحاظ نظم و بلاغت حفظ كند و كلامي شبيه آن در نظم و شيوه پديد بياورد، در صورتي كه اين كار هرگز امكان ندارد؛ زيرا زبانها در شيوههاي بلاغت و رساندن مفهوم، و نيز در نكتهها و دقايق كلامي، كه در هر زباني برحسب عرف خاص آن موجود است، متفاوتاند؛ چه بسا كنايه يا تعريض يا مَثَلي در زباني رايج است ولي اهل زبان ديگر آن را نميشناسند و با آن انس ندارند. پس اگر مترجم بخواهد همانها را عينا ترجمه كند، مراد كلامْ مفهوم نميشود و چه بسا كه اهل زبان دوم چنين تعبيرات غريبي را بد بدانند. به عنوان مثال در آيه: ولا تجعل يدك مغلولة الي عُنُقِك ولاتبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(اسراء / 17 / 29) بستنِ دست به گردن يا باز كردن كامل آن، كنايه از خسيس بودن و يا اسراف كردن در زندگي و انفاق است، و اين كنايهاي است معروف ميان عربها، و چنين كاربردي براي آنان مأنوس است. امّا اگر در ترجمه اين عبارت عين همان معني آورده شود، ممكن است براي اهل زبان دوم تعبير غريبي بشود كه آن را نشنيدهاند و بسا چنين تعبيري را نپذيرند و آن را بد تلقي كنند، چون برداشت آنان از اين تعبير چنين خواهد بود كه گويا خداوند از اين نهي ميكند كه انسان دست خود را به وسيله طناب يا زنجير به گردنش ببندد يا بخواهد دستش را به چپ و راست بگشايد و بر آن اصرار ورزد. شك نيست كه چنين كسي كار بيهودهاي انجام ميدهد و از روي بيخردي عمل ميكند، چون او خود را به زحمت انداخته است، بدون اين كه هدف عاقلانهاي داشته باشد، و اين كاري است كه شايسته نيست در كلام خداوند مطرح شود.
دوم اين كه مترجم تلاش كند معني را در قالب ديگري بياورد، بي آن كه به نظم و اسلوب بياني متن اصلي مقيد باشد. نظر مترجم، تنها بايد آوردنِ تمام و كمال معني باشد به گونهاي كه مقصود متكلم را در زبان ترجمه برساند، مشروط بر اين كه در بسط كلام از محدوده ترجمه به تفسير خارج نشود.
آري چنين ترجمهاي كه ترجمه آزاد ناميده ميشود، گاه فاقد مزاياي لفظي كلام اصلي است ولي مادام كه سلامت معني محفوظ است، اين فقدان چندان زياني ندارد. و اين روش، روش مناسب و شيوه صحيحي است كه اهل فن به آن اعتماد كردهاند. آنان به نظم متن اصلي مقيد نيستند و گاهي كلمهاي را مقدم يا مؤخر ميكنند و ترجمه را بر حسب اسلوب و روش زبان دوم نظم ميبخشند، همان گونه كه بر واژهها و تعبيراتي كه در متن اصلي آمده است چندان چيزي نميافزايند، و اگر احيانا چيزي افزوده شود، از باب شرح و تفسير است و ترجمه اصطلاحي نيست.
شيخ محمد بهاء الدين عاملي(متوفي 1031ق) به نقل از صفدي ميگويد ترجمه دو روش دارد: يكي روش يوحنا بن بطريق و ابن ناعمه حمصي، و آن اين كه هر كلمهاي از كلمات متن اصلي در نظر گرفته شود تا لفظي ديگر كه مرادف آن است آورده شود، سپس به كلمه ديگر به همين نحو پرداخته شود تا جملهاي كه ترجمه ميشود به پايان برسد. اين روش، روش ناپسندي است؛ به دو دليل:
1. گاه در زبان دوم، لفظي كه كاملاً معادل لفظ موجود در متن اصلي باشد پيدا نميشود؛ از اين رو احتياج سبب ميشود كه همان لفظِ زبان اصلي در ترجمه آورده شود بدون آن كه امكان تغيير آن وجود داشته باشد. از اين جاست كه الفاظ بيگانه يوناني در اصطلاحات علومي كه به عربي ترجمه شده، فراوان است.
2. خواص تركيب و نسبتهاي كلامي در اسناد خبري و ساير انشاءها و مجاز و استعاره و مانند آنها در زبانهاي گوناگون، با يكديگر اختلاف دارند و در تعبير يكي نيستند؛ بنابراين ترجمه تحت اللفظي گاهي در رساندن اصل مراد خلل به وجود ميآورد.
روش دوم، روش حنين بن اسحاق و جوهري است، و آن اين است كه مترجم، تمام جمله را در نظر بگيرد و معناي آن را در ذهن خود مشخص سازد، آن گاه در زبان دوم جملهاي بسازد كه در رساندن آن معني همانند جمله متن اصلي باشد، خواه الفاظ مساوي باشند يا نه؛ و اين روش بهتر است. از اينرو كتابهاي حنين بن اسحاق جز در علوم رياضي احتياج به بازنگري ندارد، چون او به رياضيات آشنا نبود، بر خلاف كتابهاي مربوط به طبّ و منطق و طبيعي و الهيات كه هر چه در اين زمينهها تعريب كرده نيازي به اصلاح ندارد... .2
سوم اين كه مترجم، ترجمه را بسط دهد و معناي جمله را به طور مشروح بيان كند. اين روش نوعي تفسير در زبان دوم است و ترجمه خالص اصطلاحي نيست.
خلاصه بحث اين كه در ترجمه سه روش وجود دارد:
1. ترجمه حرفي يا ترجمه لفظي يا ترجمه تحت اللفظي، كه اين روش، روشي ناپسند و تا حد زيادي غير موفق است.
2. ترجمه معنوي يا ترجمه تفسيري غير مشروح كه به آن ترجمه آزاد هم گفته ميشود و به نظم زبان اصلي مقيد نيست و اين روش معقولي است.
3. ترجمه تفسيري مشروح. اين روش به شرح و تفسير نزديكتر است تا ترجمه.
اكنون به مسأله ترجمه قرآن كريم از جنبههاي گوناگون و مطابق با دو روش ترجمه ميپردازيم:
در قرآن كريم سه ويژگي جمع شده كه به همين جهت به صورت يك كتاب مقدس آسمانيِ برتر از ساير كتابهاي آسماني درآمده است.
اولاً قرآن كلام خداست، كلامي است مقدس و ملكوتي كه قرائت آن عبادت و تلاوتش تبرك است.
ثانيا هدايتگر مردم است و به سوي حق و راه راست رهبري ميكند.
ثالثا معجزه جاويدان و دليل صدق دعوت اسلام در بستر زمان است.
اين سه ويژگي مهم علاوه بر نظم خاص اين كتاب در لفظ و معني و شيوه منحصر به فردي است كه در فصاحت و بيان و محتواي بلند در مورد نظامها و احكام دارد. اكنون اين پرسش مطرح ميشود كه آيا ترجمه به هر زباني كه باشد ميتواند اين ويژگيها يا دست كم بعضي از آنها را در بر گيرد يا اين كه همه آنها را از بين ميبرد؟ اين همان موضوعي است كه ابعاد بحث ما را در اين زمينه معين ميكند.
در حقيقت بايد گفت: ترجمه تحت اللفظي، در درجه اوّل، دلايل اعجاز قرآن را، به خصوص آن دلايلي را كه مربوط به شيوه بيان و درحدّ بالاي بلاغت است، از بين ميبرد، همان گونه كه قداست قرآن را نيز در بر نميگيرد. از اين رو احكام شرعي كه به عنوان خاص قرآن جاري است، بر آن جاري نميشود، و سرانجام چه بسا در رساندن مطلب خيانت هم شده باشد، اگر چه در بيشتر موارد چنين نباشد. امّا ترجمه آزاد كه به نظم متن اصلي مقيد نيست، هر چند مانند ترجمه تحت اللفظي دلايل اعجاز را ندارد و نيز عنوان قرآن در آن نيست، ولي معناي مقصود را ميرساند؛ البته در صورتي كه شرايط لازم را داشته باشد. و اينك تفصيل مطلب:
ترجمه تحت اللفظي اگر به صورت همانندسازي كلمات باشد، معناي آن اين است كه مقصود را از قالب لفظيِ آن به قالب ديگري بريزند كه از هر جهت شبيه قالب اوّل است، جز اين كه زبان ديگري است، و اين كاري است كه هرگز درباره قرآن نميتوان آن را انجام داد؛ زيرا آوردن مانند قرآن از لحاظ نظم و شيوه، همان چيزي است كه قرآن نوع بشر را با آن تحدي كرده و از او خواسته است كه اگر ميتواند مانند قرآن را بياورد؛ و تجربه محال بودن آن را ثابت كرده است. امّا اگر همانندسازي نباشد و مترجم كلامي را انشا كند كه تا حد ممكن شبيه قرآن باشد، اين كار به خودي خود ممكن است ولي بسياري از امتيازات لفظي و معنوي را كه قرآن داراي آنهاست و همانها دلايل اعجاز قرآن به شمار ميآيند، از دست ميدهد؛ همان گونه كه اگر كلام به غير لفظ و نظم و زبان خود تغيير داده شود، اين ديگر كلام متكلم اوّل نخواهد بود؛ زيرا از پايههاي مهم كلام هر گويندهاي همان كلمات و تعابير و نظم و شيوهاي است كه در كلام او آمده است، و اگر يكي از آنها تغيير داده شود، از كلام او بيگانه ميشود و ديگر كلام او نخواهد بود؛ و اين مطلبي است كه نياز به توضيح بيشتري ندارد.
حال اگر كلام، كلام خاصي باشد كه داراي قداست ويژهاي است و به اعتبار اين كه از متكلم خاصي است احكام خاصي داشته باشد، با تغيير شكلِ كلامْ آن خصوصيت از بين ميرود، تا چه رسد به اين كه تغيير در كلمات و الفاظ در زبان ديگري باشد و نظم و اسلوب آن نيز اندكي دگرگون شده باشد؛ و اين كاري است كه ناگزير در ترجمه تحت اللفظي اتفاق ميافتد.
ترجمه آزاد همان ترجمه معنوي است كه مقيد به نظم متن اصلي نيست و اگر ضرورت ايجاب كند با نظم متن مخالفت ميكند. اين نوع ترجمه كار معقولي است و با ترجمه تحت اللفظي اين تفاوت را دارد كه تمام معني را ميرساند، هر چند كه در دو موضوع نخست با آن مشترك است:(يكي اين كه دلايل اعجاز و خصوصيات لفظي كه در متن اصلي است از ميان ميرود، و ديگر اين كه احكام قرآن بر آن جاري نميشود). ولي رساندن معني به طور كامل از ويژگيهاي اين نوع ترجمه است، مشروط بر اين كه مترجم دقت كند و به تمام جهاتِ معناي مقصود احاطه داشته باشد.
صاحب اين نوع ترجمه بر آن است كه معناي مورد نظر را ارائه كند و مقصود كلام را بيان نمايد؛ و اين نوعي شرح و تفسير است ولي در يك قالب لفظي كه تا حد امكان با اصل متناسب است و غالبا از جهت نظم و ترتيب و حتي شيوه بيان با اصل مطابقت دارد، البته اگر چنين كاري ممكن باشد و زبان دوم از لحاظ اصطلاحات و فنون محاوره در بيشتر موارد، نزديك به زبان اصلي باشد. و روشن است كه زبانهاي ملتهاي همسايه از نظر تعبير و بيان به يكديگر نزديكاند.
ترجمه معنوي يا ترجمه آزاد از قديم در محافل علمي و ادبي روشي پسنديده و معمول بوده است، و اين وسيلهاي مناسب براي گسترش دعوت اسلام در ميان مردم با داشتن لهجههاي گوناگون، به شمار ميرود و سيره مسلمانان همواره بر آن جاري بوده است. و شك نيست كه عرضه كردن مفاهيم و حقايق والاي قرآني به صاحبان عقل و انديشه از ملتهاي ديگر، بهترين وسيله براي انجام مسؤوليت الهي است، همان مسؤوليتي كه بر عهده اين امت است3 و جز با بيان و ترجمه نصوص اسلامي (كتاب و سنت) و عرضه آن با زبانها و لهجههاي معروف ملتها امكان پذير نيست. به همين جهت است كه ترجمه قرآن به صورت صحيح، يك ضرورت تبليغي است كه حقيقت اسلام و واقعيت قرآن آن را طلب ميكند.4
از دانشمندان اسلامي كسي را سراغ نداريم كه به ممنوع بودن ترجمه قرآن قائل شده باشد. اعتقاد به عدم جواز ترجمه قرآن، در عصر متأخرين پديد آمد(يعني در قرن گذشته، در تركيه عثماني و توابع آن مانند سوريه و مصر). و شايد اين ممنوعيت يك انديشه استعماري و تبشيري باشد كه خواستهاند اسلام را بدين وسيله محاصره كنند و از گسترش تعليمات روح بخش آن در مناطق غير عربي جلوگيري نمايند.
دكتر علي شواخ ميگويد: اگر تدبر و تعمق كنيم، خواهيم ديد كه قول به منع ترجمه قرآن همزمان با فتواي مسيحيان عرب و استعمار در بلاد اسلامي است. آنان سعي كردند كه به هر وسيلهاي مسلمانان را مسيحي كنند؛ از اين رو به فرستادن مبلّغ در لباسهاي گوناگون اكتفا نكردند، بلكه حتي تدريس زبان عربي را در مستعمرههاي عربي مانند شمال آفريقا ممنوع كردند، و ظاهر امر اين است كه خواستند با جلوگيري از ترجمه قرآن به زبانهاي ديگر، اسلام را در محاصره قرار دهند؛ زيرا مسلمانان غير عرب، با زبان عربي آشنايي نداشتند و ترجمه قرآن را به زبانهايي كه ميدانستند، نمييافتند و ميدان براي اديان ديگر خالي بود... يكي از مبلّغان (و به تعبير درستتر، يكي از كساني كه مردم را نصراني ميكرد) به يكي از دانشمندان ساده مسلمان گفته بود: «قرآن به راستي معجزه است و بلاغت آن به گونهاي است كه قابل ترجمه نيست!» و آن دانشمند ساده با خوشحالي گفته بود: «الفضل ما شهدت به الاعداء!» آن گاه در اين باره سخنراني كرده و مقاله نوشته بود كه ترجمه قرآن دشوار يا محال است؛ و كساني هم كه از او پيروي كرده بودند، در گام بعدي گفته بودند: «ترجمه قرآن جايز نيست».
امّا انسان تدبير ميكند و خدا مقدر ميسازد. مسيحياني كه اين انديشه را مطرح كردند، پنداشتند كه عربها ديگر قرآن را به زبانهاي ديگر ترجمه نخواهند كرد. البته گمان آنها درباره عربها درست بود، ولي ديگر ملتهاي مسلمان از غير عرب زبانان، به شهادت تاريخ، به اين موضوع اهتمام ورزيدند و دانشمنداني كه عربي ميدانستند قرآن را به زبانهاي مختلف ترجمه كردند تا كساني كه عربي نميدانستند آن را بخوانند.
سپس دكتر شواخ اضافه ميكند: و اين گونه براي ما روشن ميشود كه حركت بر ضد ترجمه قرآن به زبانهاي ديگر، تنها در كشورهاي عربي و به خصوص در دولت عثماني بوده است.5
استاد شاطر، رهبر مخالفان ترجمه قرآن، با همين شيوه دلايلي را در مورد منع از ترجمه بيان كرده و خطرهايي را كه از ترجمه قرآن به زبانهاي بيگانه بر حصار محكم اسلام يعني قرآن وارد ميشود بر شمرده است، كه ما مهمترين آنها را ذكر ميكنيم. ميگويد:
1. ترجمه قرآن را ضايع ميكند، همان گونه كه تورات و انجيل از ناحيه ترجمه به زبانهاي ديگر ضايع شدند و اصل اين دو كتاب با ضايع شدن زبان آنها از بين رفت. پس بيم آن ميرود كه خداي نكرده بر سر قرآن همان بلايي بيايد كه بر سر تورات و انجيل آمد.6
ما در پاسخ ميگوييم: اين يك قياس مع الفارق است؛ زيرا علّت ضايع شدن تورات و انجيل، مخفي كردن اصل آنها از عموم و نشان دادن ترجمه تحريف شده آنها به مردم بود كه با هدف فريب آنان انجام گرفت. دانشمندان يهود و نيز كشيشان با تحريف تعاليم عهدين با آنها بازي كردند. آنان الفاظ عهدين را تحريف نميكردند، بلكه معاني آنها را تحريف ميكردند. چون توان تحريف الفاظ را نداشتند، به تفسير نادرست آن پرداختند و آن را به عنوان تعاليم اصيل الهي به مردم ارائه كردند.
خداوند درباره تورات ميفرمايد: ...الكتاب الذي جاء به موسي نورا وهدي للناس تجعلونه قراطيس تبدونها وتخفون كثيرا...(انعام / 6 / 91) ...كتابي كه موسي آن را آورد و نور و هدايت براي مردم بود، شما آن را در كاغذها قرارداده، قسمتي را آشكار ميكنيد و بسياري را پنهان ميداريد. (منظور اين است كه بعضي از آن را آشكار ميسازيد ولي بسياري از آن را پنهان ميداريد).
ما در موضوع تحريف كتاب گفتهايم كه تحريف عهدين به صورت تحريف در معناي آنها بوده يعني آنها را تفسير نادرست ميكردند، و اين همان كاري است كه در ترجمههاي عهدين صورت گرفت و نه در متن اصلي آنها. خداوند ميفرمايد: قل يا اهل الكتاب لستم علي شيء حتي تقيموا التوراة والانجيل وما انزل اليكم من ربكم(مائده / 5 / 68)؛ بگو: اي اهل كتاب! شما بر چيزي نيستيد تا اين كه تورات و انجيل و آنچه را كه به سوي شما نازل شده است بر پا داريد. و فرموده است: قل فأتوا بالتوراة فاتلوها ان كنتم صادقين(آل عمران / 3 / 93)؛ بگو: تورات را بياوريد و آن را تلاوت كنيد اگر راست ميگوييد. بنا بر اين، فاجعه بزرگ در اين بود كه آنان متن اصلي عهدين را از مردم پنهان كردند؛ و اين علت اصلي از بين رفتن آنها شد نه ترجمه آنها. امّا قرآن كتابي است كه مسلمانان نسل به نسل آن را در اختيار دارند، بلكه همه مسلمانان جهان، از مسلمان معتقد گرفته تا محقق پژوهشگر، متن قرآن عزيز را حفظ و حراست ميكنند. خداوند فرموده: انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون(حجر / 15 / 9)؛ (همانا قرآن را ما نازل كردهايم و ما نگهبان آنيم). يعني قرآن را در سينههاي مردم و به دست مردم، هم دوستان و هم دشمنان حفظ ميكنيم. و اين خود يك معجزه جاويدان قرآني است.
2. طبعا ميان ترجمهها اختلافاتي وجود دارد؛ چون سليقهها بلكه عقيدههاي مردم مختلف است و آنها را به هر جا ميكشاند. همچنين استعدادها در فهم معاني قرآن و ترجمه آن و درك آراء مختلف، متفاوت است، و اختلاف در ترجمههاي قرآن آثار نامطلوبي دارد؛ زيرا اختلاف در ترجمه، اختلاف در استفاده و استنباط احكام و آداب شرعي را به دنبال دارد و هر گروهي بر حسب آنچه از ترجمه ميفهمد نظر ميدهد، و شايد ميزان اختلاف آن را با ساير ترجمهها نداند.7
پاسخ اين كه: اين سخن خارج شدن از فرض مسأله است؛ زيرا ترجمه ضوابطي دارد كه بايد مراعات شود، به خصوص ترجمه قرآن كريم كه بايد تحت نظارت يك هيأت رسمي و گروهي از دانشمندان و اديبان متخصّص و زير نظر يك حكومت اسلامي مقتدر باشد و فرصتي براي دستاندازي بيگانگان نگذارد كه قرآن را قطعه قطعه كنند. رسم الخط آن نيز بايد با اصول معين باشد تا آن را از اختلاف و اضطراب حفظ كند.
3. قرآن در بسياري از آيات خود حقايق پيچيدهاي دارد كه گاه بربسياري از دانشمندان پوشيده مانده است و گاه كساني كه پس از آنان آمدهاند آنها را فهميدهاند. در اين مورد مثالهاي متعددي وجود دارد. پس اگر قرآن را با اطلاعات امروز خود ترجمه كنيم، فردا اگر علم در سطح بالايي قرار گرفت و از حقايق قرآن چيزهايي كشف شد كه قبلاً پوشيده بود، در اين شرايط آيا خود را تخطئه كنيم و به همگان اعلام نماييم كه ترجمه ديروز ما غلط بوده و صحيح غير از آن است؟ مردم به ما چه ميگويند؟ و چه تضميني براي اطيمنان يافتن آنان به ترجمه امروز ماست، همان گونه كه به ترجمه ديروز اطمينان يافته بودند؟
سپس استاد شاطر براي اين موضوع مثالهاي زير را ذكر ميكند:
الف. قول خداوند: ومن كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين(رعد / 13 / 3)، كه مفسران قديم، «زوجين» را به دو صنف تفسير كردهاند، آن گاه علوم جديد آمد و پرده از روي معناي درست برداشت و آن اين كه در هر ميوهاي نر و ماده وجود دارد.
وي ميگويد:
اگر ترجمه مطابق با تفسير اوّل باشد، اين حقيقت جديد براي خواننده آن مخفي ميماند.
ب. قول خداوند: واللّه الذي ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الي بلدميّت(فاطر / 35 / 9)، كه در اين آيه واژه «تثير» به «سوق ميدهد» تفسير شده است و بدين گونه معناي بديعي كه معجزه قرآن كريم است از بين رفته، و آن اين است كه «تثير» از «اثاره» است كه به معناي تهييج و تحريك است، مانند تحريك غبار و دود. و اين مبدأ كار تبخير و باران سازي است، چون تبخير از حرارت مركزي و حرارت جوّي و باد حاصل ميشود؛ يعني در تبخير اين سه عامل لازم است؛ سپس بادها بخارها را حمل ميكنند تا آن جا كه خدا بخواهد. اين معني براي اين آيه اخيرا آشكار شده است.
ج. قول خداوند: وفرعون ذي الاوتاد(فجر / 89 / 10). مفسران «اوتاد» را به كثرت لشكر معني كردهاند، و يا اين كه آن چهار تا ميخ بوده كه مردم را با آن شكنجه ميكردهاند، ولي اكنون روشن شده كه منظور از آن همين اهرام است كه شبيه كوه هستند، و قرآن از كوهها به عنوان «اوتاد» ياد كرده است: الم نجعل الارض مهادا والجبال اوتادا(نبأ / 78 / 6-7).
د. قول خداوند: والارض بعد ذلك دَحيها(نازعات / 79 / 30). بعضي از مفسران «دحو» را به «گسترش» معني كردهاند؛ اگر به اين معني ترجمه شود، مفهومي كه «دحو» دارد از بين ميرود و آن گِرد غير كامل است (مانند گِردي تخم مرغ) علاوه بر حركت به دور خود. و مردم منطقه صعيد كه ريشه بسياري از آنان عرب است، به تخم مرغ «دحو» يا «دحي» يا «دح» ميگويند.
ه•• . همچنين اگر قول خداوند: يكور الليل علي النهار ويكور النهار علي الليل(زمر / 39 / 5)، به گونهاي كه بعضي از مفسران گفتهاند ترجمه شود،8 معنايي كه از آيه استفاده ميشود از بين ميرود، و آن كروي بودن زمين است؛ زيرا لازمه گِرد بودن و قوسي بودنِ نور، گِرد بودنِ آن چيزي است كه نور بر آن ميتابد؛ چون روشنايي و تاريكي، شكل همان جسمي را ميپذيرند كه بر آن واقع شدهاند. حال اگر آيه به همان معناي «پوشش» ترجمه شود و سپس دليل بر صحت معناي دوم دلالت كند، در اين صورت معجزهاي از معجزات قرآن را از دست دادهايم.
سپس استاد شاطر ميگويد: بيم آن دارم كه اين حديث شريف درباره ما صدق كند كه فرمود: شما از سنتهاي پيشينيان وجب به وجب و ذراع به ذراع پيروي خواهيد كرد؛ حتي اگر به لانه سوسماري درآيند، شما نيز از آنان پيروي ميكنيد. گفتند: اي پيامبر خدا! مقصود شما يهود و نصاري هستند؟ فرمود: پس كيست؟!9
استاد محمد فريد وجدي از مشروعيت ترجمه قرآن به زبانهاي بيگانه، به خوبي دفاع كرده و به اعتراض استاد شاطر چنين پاسخ داده است:
ما معتقديم قرآن كتابي است كه شگفتيهاي آن پايان نميپذيرد و عمق آن ناپيداست. همان گونه كه استاد شاطر عقيده دارد. ولي در اين مطلب آن چنان غلوّ نميكنيم كه قرآن را به مرحله تعطيل بكشانيم و آن را طلسمي بدانيم كه انديشهها از درك آن عاجز است و حقيقت آن در دسترس بشر نيست؛ چرا كه اين طرز تفكر با خود قرآن در تضاد است، چون قرآن در آيات متعددي خود را به عنوان نشانههاي روشن معرفي كرده و اين كه قرآن نازل شده تا مردم در آيات آن تدبر كنند؛ حتي خداوند ميفرمايد: ولقد يسّرنا القرآن للذّكر فهل من مدّكر(قمر / 54 / 22)؛ يعني ما اين قرآن را آسان كرديم تا مردم از آن پند گيرند.
اين آيه در يك سوره چهار بار تكرار شده است؛ پس روا نيست بگوييم چيزي كه خداوند آن را براي يادآوري و پند گرفتن آسان كرده، يك معمّاست و كشف آن امكان ندارد و طلسمي است كه نميتوان آن را گشود.
آري مفسران بعد از قرنهاي اوّل و دوم بعضي از فنون را به عنوان وسيله براي فهم قرآن وضع كردند تا قواعد لغت از قبيل نحو، معاني، بيان و بديع ضبط شود و بدين وسيله خواستند در روشن شدن آيات تعمق بيشتري به عمل آيد. بيشتر اينها فقط جنبه وسيله دارد و معاني قرآن هرگز از دايره فهم بشر بيرون نيست و هيچ كس ادعا نكرده كه قرآن، به خصوص آيات محكم آن، در عصري از عصرها فهميده نشده است؛ و اساسا چگونه ميتوان گفت كه آيات محكم قرآن قابل فهم نيست؟ در حالي كه همه دين از عقايد گرفته تا عبادات و معاملات، بر پايه آيات قرآن استوار گشته است.
بنا براين گروهي كه براي ترجمه قرآن تعيين ميشود، در مفاهيمي كه پيشوايان تفسير مقرر كردهاند، نظر خواهند كرد، و اگر در بعضي از آنها ميانشان اختلافي بود، آنچه را كه اكثريت قبول دارد انتخاب خواهند نمود و در حاشيه به بقيّه احتمالات هم اشاره خواهند كرد، و به اين صورت ترجمه تمام آراء را در بر خواهد گرفت.
چنين است در مورد آيات مربوط به اعتقادات و عبادات و معاملات. امّا آيات مربوط به خلقت و تاريخ و نيز آيات متشابه را آن گروه بدان گونه كه در زبان عربي احتمال داده ميشود ترجمه خواهد كرد و به شرح آن خواهد پرداخت. در آياتي مانند: واللّه الذي ارسل الرياح فتثير سحابا... گروه تفسيري آن را بررسي ميكند و معناي درست آن را در اختيار گروه ترجمه قرار ميدهد تا آن را ترجمه كند بدون اين كه به معاني علمي آن اشاره نمايد، ولي در ترجمه «تثير» سعي ميكند واژهاي را انتخاب كند كه تمام خصوصيات لغوي اين كلمه را داشته باشد10 و معاني علمي آن را به انديشههاي خوانندگان واگذار ميكند تا از وقوع در مثل اين خطاي بزرگ كه استاد شاطر دچار آن شده است11 در امان باشد، و قرآن را از احتمالاتي كه ممكن است دانش كنوني از آن رجوع كند، حفظ نمايد، چون طبع علم چنين است كه همواره در حال تغيير است.
سپس فريد وجدي ميگويد: در اين جا ميتوانيم بگوييم: اگر روش استاد شاطر را در تفسير و ترجمه آيات قرآني بپذيريم، سپس علم از رأي خود برگردد، آيا بايد ترجمه قرآن را اعاده كنيم و يا آن را با همان خطايي كه دارد رها سازيم؟ ولي در ترجمه با روشي كه ما گفتيم جاي اين گونه كارها نيست، چون كلمه به مرادف خود ترجمه شده بدون آن كه شرح و بيان داشته باشد. در حقيقت بيان آن به فهم خوانندگان واگذار شده است، همان گونه كه واژه در خود قرآن نيز از چنين حالتي برخوردار است...12
من فكر ميكنم استاد شاطر در استشهاد به آياتي كه از آنها سخن رفت، اشتباه كرده است؛ گذشته از اين كه خطر اختلاف در ترجمه، از خطر اختلاف در تفسير بيشتر نيست، و اصولاً گريزي از اين اختلاف وجود ندارد.
استاد وجدي آيات را به روشي كه مخالف رأي استاد شاطر است بيان كرده و ما آنها را به ترتيب ذكر ميكنيم:
اما آيه نخست كه درباره آن گفته است: علم جديد براي ما كشف كرده كه هر ميوهاي نر و ماده دارد، اين خطاست؛ زيرا ميوهها نر و ماده ندارند، بلكه نر و مادگي در اندامهاي گلهاست نه ميوهها. گاهي در يك گل، اندام نر و ماده هر دو وجود دارد، و گاهي اين اندامها در دو گل از يك درخت و يا در دو درخت مستقل است و اين تلقيح نباتي از قديم معروف بوده، حتي عرب جاهلي آن را ميدانسته است، و آنها نخلها را تلقيح ميكردند، و اين معني بر مفسران قديم پنهان نبوده است و به همين سبب آيه را بر حسب ظاهر لغوي آن تفسير كردهاند، و صحيح هم همين است؛ به خصوص پس از ملاحظه آيه ديگري كه در آن، توصيف دو باغي كه خدا به پرهيزگاران وعده كرده، آمده است: فيهما من كلّ فاكهة زوجان(رحمن / 55 / 52). اين آيه را به هيچ وجه نميتوان به معنايي كه استاد گفته است حمل كرد.
آيه دوم كه در آن واژه «تثير» را به معناي عمل تبخير به وسيله حرارت و باد، دانسته، در علم طبيعت معروف است كه عمل تبخير در آبها و رطوبتها بر اثر حرارت مركزي زمين و حرارت آفتاب انجام ميگيرد و بادها نقشي در آن ندارند، و كسي از دانشمندان اين را نگفته است. دانشمندان از پانصد سال پيش از ميلاد مسيح، پيدايش بخارهاي زميني را كه تشكيل دهنده ابرهاست ميشناختند. اين كتابهاي طبيعي قديم است كه شاهد بر مطلب است و علم جديد آن را كشف نكرده است.
در آيه سوم نيز كه پنداشته منظور از «اوتاد» اهرام است، نميتوان با او هم عقيده شد؛ زيرا علت اين كه به كوه «وتد» يا ميخ گفته ميشود، اين است كه در حفظ زمين از لرزش و تلاشي تأثير دارد، و آن به ضخامت و صلابت كوه برميگردد؛ و ميدانيم كه ميان كوهها و بزرگترين هرم از اهرام مصر تناسبي وجود ندارد، چون ارتفاع آن به صدوپنجاه متر و طول قاعده آن به سيصد و سي و سه متر ميرسد؛ و اين كجا و كوه «هيماليا» كجا، كه ارتفاع آن به هشت هزار و هشتصد متر ميرسد و قسمت شمال هند را فرا گرفته است؟! يا كوههاي «آند» در آمريكاي جنوبي كه طول قاعده آنها به هفت هزار كيلومتر بالغ ميشود و ارتفاع آنها چندين هزار متر است. خلاصه اين كه بلندترين هرم با كوچكترين قله از قله كوههاي زمين مساوي نيست؛ بنا بر اين، اطلاق «وتد» بر آن صحيح نيست، چون مناسبتي ميان آنها وجود ندارد. از اين گذشته اهرام مصر، قبور فراعنه مصر است كه حدود سه هزار سال از فرعونِ زمان موسي جلوتر بودند. پس چگونه اينها را به فرعون زمان موسي نسبت ميدهد؟!
در آيه چهارم و پنجم، آنچه ذكر كرده، يك احتمال است و شايد آيه بر آن دلالت كند، ولي يك مطلب حتمي نيست؛ آن هم احتمالي است مانند ساير احتمالات كه در آيه داده ميشود، همان گونه كه حضرت علي(ع) فرمود: «القرآن حمّال ذو وجوه»، ولي اين مطلب ربطي به موضوع و مسأله امكان ترجمه به شكلي كه احتمالات لفظ مانند متن اصلي باقي بماند، ندارد.
به هر حال، ترجمه به خودي خود با احتمالاتي كه در واژههاي قرآني داده ميشود منافات ندارد، مشروط بر اين كه بر اساس درست صورت بگيرد، همان گونه كه استاد وجدي گفت و ديديم.13
* اصل مقاله به زبان عربي نگارش يافته است، اما به علت اهميت موضوع و مفيد بودن مباحث مطرح شده و تناسب آن با مخاطبين مجله، به وسيله همكاران گروه ترجمه فارسي، ترجمه و ويرايش و پس از بازبيني مؤلف محترم به درج آن اقدام گرديد.
1. الكشكول، چاپ سنگي، ص 208 و چاپ مصر، 1370ق، ج 1، ص 388.
2. بقره / 2 / 143.
3. ابراهيم / 14 / 4.
4. دكتر علي شواخ اسحاق: معجم مصنفات القرآن الكريم، ج 2، ص 13.
5. محمد مصطفي شاطر: القول السديد في حكم ترجمة القرآن المجيد، ص 15ـ16.
6. القول السّديد، ص 17ـ18.
7. «تكوير» را به «پوشاندن» تفسير كردهاند.
8. مسلم: صحيح، ج 8 ، ص 57. رجوع شود به: القول السديد، ص 21ـ26.
9. واژه «تثير» در ترجمههاي فارسي به معناي «برميانگيزد» آمده است كه دقيقا با معناي كلمه در زبان عربي مطابق است.
10. به زودي موارد اشتباه او را بيان خواهيم كرد.
11. نك: استاد محمد فريد وجدي، الادلة العلمية علي جواز ترجمة معاني القرآن، ص 28ـ30 (ضميمه شماره 2، مجلة الازهر، ربيع الاول 1355).
12. نك: الادلة العلمية، ص 31ـ35.